بشنو از نی ، نی نوای دل بود
نی به خلقت همچو دل از گل بود
نی سخن میگوید از هجران و سوز
همره دل می شود آن هم به سوز
دل به نی می گوید و نی هم به دل
گفتگوی آن دو را بشنو به دل
همدلی اینگونه اش شور و صفاست
نی به تنهایی خموش و بینواست
گرچه نی سوزد همی خاکستر است
دل هم از خاک است و خاکش بستر است
آنکه گوید بشنو از نی یا زدل
خواهد از نشنیدنت نائی خجل
آنکه از حق گویدا بشنیدنیست
آن که ناگوید زحق ، او مردنیست
پس پسرجان نای حق را گوش کن
وانگه آن تقدیم صاحب هوش کن
حال خواهی بشنو از نی یا زدل
منعمت گفتا عزیز جان دل
نظرات شما عزیزان: